شبکه هوشمند کودک

بایگانی
آخرین نظرات
  • ۷ مهر ۹۵، ۱۳:۲۳ - Farzad NJ
    : ))

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبرت» ثبت شده است

گرگ رفت و کمی بعد برگشت و باز در زد. بچه ها پرسیدند «کیه؟» گرگ صدایش را نازک کرد و گفت «منم, مادرتان, زود در را وا کنید. به پستان شیر دارم و به دهان علف.» بچه ها از درز در نگاه کردند و گفتند «دروغ نگو! دست مادر ما سفید است؛ اما دست تو سیاه است.»

بز زنگوله پا


گرگ راه افتاد یکراست رفت به آسیاب. دستش را زد تو کیسة آرد و زود برگشت در زد و باز همان حرف ها را تکرار کرد. بچه ها از درز در نگاه کردند و گفتند «دروغ نگو! پای مادر ما قرمز است؛ اما پای تو قرمز نیست.» گرگ رفت به پاهاش حنا بست و وقتی حنا خوب رنگ انداخت برگشت در زد.


ادامه مطلب

  • شبکه هوشمند کودک

موشی با خودش فکر کرد که اگر از سیب بالا برود و روی آن بنشیند، می تواند دخترک را بهتر ببیند، پس تصمیم گرفت از سیب بالا برود، اما همین که سوار سیب شد،



دختر خنده رو و موش زبل


سیب قل خورد و موشی هم با سیب قل خورد و رفت و رفت آن طرف اتاق.

صدای خنده دخترک همه جا پیچید و یک لحظه بعد، اتاق پر شد از پروانه. آنها روی سر و شانه های دخترک نشست.


ادامه مطلب

 

  • شبکه هوشمند کودک